⚫ بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ ⚫

نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا یَسۡطُرُونَ
متولد 1996 در MIS ، خبرنگار و روزنامه نگار
شناسه الکترونیکی ثبت ملی محتوای دیجیتال( کد شامد): 1-1-765329-64-0-1
در جنگ سخت، جسمها به خاک و خون کشیده میشوند و روح ها پرواز میکنند و میروند به بهشت؛ اما در جنگ نرم، اگر خدای نکرده دشمن غلبه بکند، جسمها پروار میشوند و سالم میمانند، و روح‌ ها میروند به قعر جهنم؛ فرقش این است؛ لذا این خیلی خطرناک‌تر است.
نوشتن، یک عمل هنرى است ؛زیادتر نگویید از آنچه که هست، از آنچه که باید و شاید. منصف باشیم؛ عادل باشیم. این‏ها آن وظایف ماست

🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻🌹🌹🌻

💮بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💮

اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْ‌ضِ ۗ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ کُرْ‌سِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿٢٥٥﴾
لَا إِکْرَ‌اهَ فِی الدِّینِ ۖ قَد تَّبَیَّنَ الرُّ‌شْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَن یَکْفُرْ‌ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْ‌وَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿٢٥٦﴾
اللَّـهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِ‌جُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ‌ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُ‌وا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِ‌جُونَهُم مِّنَ النُّورِ‌ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ‌ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿٢٥٧﴾

🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹🌻🌻🌹

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

 

قیام 17 شهریور

حادثه تظاهرات 17 شهریور که به جمعه سیاه معروف شد، به واقعه کشتار تظاهرکنندگان در محلات فقیر نشین جنوب تهران و همچنین میدان ژاله، توسط نیروهای نظامی ارتش شاهنشاهی گفته می‌شود که در هفدهم شهریور 1357 و در جریان ناآرامی هایی که به پیروزی انقلاب ایران در این سال انجامید، رخ داد.

 

 

 

تنها چندروز پس از واقعه آتش‌سوزی سینما رکس آبادان در 28 مرداد 1357، دولت جمشید آموزگار که با شعار دولت فضای باز سیاسی روی کار آمده‌بود، مجبور به استعفا گردید و در روز 4 شهریور، محمدرضا پهلوی از جعفر شریف امامی که فرزند روحانی و رئیس مجلس سنا بود و به برخی مخالفت‌ها با دولت هویدا مشهور بود، دستور داد تا دولتی با شعار آشتی ملی تشکیل دهد.

 

 

 

دعوت کننده اصلی راهپیمایی روز هفده شهریور روحانی‌ای به نام علامه یحیی نوری بود

 

 

 

اندکی بعد و در روز سیزدهم شهریور، راهپیمایی بزرگ عید فطر در تپه‌های قیطریه تهران، تبدیل به تظاهرات بر ضدّ حکومت شاهنشاهی شد. به دنبال این تظاهرات، ناآرامی‌های دیگری نیز تا روز شانزدهم شهریور به وقوع پیوست.

 

 

دعوت کننده اصلی راهپیمایی روز هفده شهریور روحانی‌ای به نام علامه یحیی نوری بود. این فرد از مبارزین برضد نظام شاهنشاهی بود که به صورت انفرادی عمل می‌نمود و ساکن اطراف میدان ژاله بود. از اولین ساعات صبح روز جمعه، مردم برای شرکت در راهپیمایی و نماز جمعه به امامت علامه یحیی نوری راهی میدان ژاله گردیدند. غافل از آنکه از ساعت 6 صبح، حکومت نظامی توسط فرماندار تهران ارتشبد غلامعلی اویسی اعلام و درحال اجرابود و اجتماع بیش از سه نفرهم  ممنوع بود. اعلام دیرهنگام حکومت نظامی (ساعت 6 صبح همان‌روز) از دلایل شلوغی این تظاهرات بود.

فرماندهان نظامی ابتدا چندبار با بلندگو از مردم خواستند که متفرق شوند و وقتی با بی‌تفاوتی مردم روبه‌رو شدند، به سوی آنان آتش گشودند. گلوله‌باران توسّط نظامیان، برای چند دقیقه بیشتر به طول نینجامید.

 

 

 

 

 

تعدادی از کشته شدگان واقعه 17 شهریور سال 1357

 

 

 

تعداد کشته‌شدگان قیام 17 شهریور

فرمانداری نظامی تهران آمار 87 کشته و 250 مجروح را تأیید نمود. اما مخالفان حکومت، اعلان داشتند که در این روز بیش از 4000 نفر کشته شده اند و تعداد کسانی که تنها در میدان ژاله جان باخته‌اند 500 نفر است. سالها بعد عماد الدین باقی طی تحقیقی با توجه به دسترسی اش به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر تعداد کشته شدگان 17 شهریور را 88 نفر ذکر می‌کند که 64 نفر آنها در میدان ژاله کشته شدند.

 

 

 

پیامدهای قیام 17 شهریور

 

واقعه خونین 17 شهریور دارای پیامدهایی نیز بود که اینک به آنها خواهیم پرداخت.

 

1ـ تردید و تزلزل در اراده رژیم در رویارویی با ملت:

به دنبال کشتار 17شهریور اراده و عزم رژیم در رویارویی با ملت سخت به تردید و تزلزل افتاد. چرا که شیوه های موسوم اعم از سرکوب و سازش در عمل شکست خورده بود، اجرای طرح حکومت نظامی که بر اساس نظریه مشاوران امنیتی و ساواک، بهترین سیاست ممکن جهت برقراری امنیت تلقی می شد، نتیجه عکس بخشید و لذا شاه برای یافتن یک راه حل فوری و ضربتی برای پایان دادن به اوضاع آشفته و انقلابی کشور با صاحب نظران امور ایران و کارشناسان داخلی ،رایزنی نمود. حاصل این گفت و گوها شاه را به این نتیجه رساند که ریشه همه نارضایتی ها در توسعه فساد و سوء استفاده های کلان مادی نهفته است.

 

 

 

۱۷ شهریور ۱۳۵۷ اغلب به عنوان آغاز پایان کار رژیم شاهنشاهی ایران در نظر گرفته می‌شود

 

 

 

اما وضعیت کشور به حدی آشفته بود که رژیم سخت سر در گم شده بود و سرانجام آمریکا با پیام شفاهی برانسکی از طریق اردشیر زاهدی ـ سفیر ایران در آمریکا ـ شاه را بار دیگر به سوی سیاست مشت آهنین متمایل ساخت که نتیجه آن تشکیل کابینه نظامی به رهبری ارتشبد ازهاری بود.

 

 

 

2ـ تزلزل ارتش:

قیام 17شهریور و ادامه حکومت نظامی،انسجام ارتش را متزلزل و اراده آن را با تردید مواجه ساخت. استقرار طولانی مدت ارتش در میدان ها و مراکز مهم شهر که می بایست همانند نیروهای انتظامی با انقلابیون مقابله کند، از کارآمدی ارتش و توان آن کاست. چرا که ارتش اساسا به منظور حفظ امنیت مرزها و پاسداری از کشور در برابر تهدیدات خارجی به وجود آمده بود. اما اکنون ارتش می بایست تحت فرمان فرمانداری های نظامی شورای امنیت استان عمل کند که خواه ناخواه با هیات دولت و سایر مراکز قدرت در نحوه و اجرای فرامین حکومت نظامی اختلاف نظر می یافت. این واقعیت با توجه به ساختار ارتش شاهنشاهی که شکاف عمیقی میان کادر فرماندهی با نیروهای مسلح از نقطه نظر گرایش های سیاسی و تمایلات ملی و مذهبی وجود داشت موضع ارتش را به عنوان سرکوبگر مخالفان سخت تضعیف می کرد.

 

 

 

3- تعمیق شکاف بین مردم و حکومت پهلوی :

17شهریور 1357 جدایی میان ملت و حکومت را عمیق تر کرد و امکان هر نوع پیوستگی یا سازش را از بین برد. همچنین مشی مبارزه مسالمت آمیز در چار چوب قانون اساسی به منظور احیای نظام مشروطه به شدت زیر سوال رفت و روحیه تندروی و افراط گرایی در میان طیف های گوناگون مبارز و مخالف فراگیر شد و تلاش ها برای سرنگونی رژیم پهلوی به شکلی قهر آمیز و انقلابی مورد حمایت قرار گرفت.

 

 

 

4- تشدید سر در گمی آمریکا در برابر مسائل ایران :

هم زمان با بحرانی شدن اوضاع و واقعه 17 شهریور، روسای جمهور مصر، اسرائیل و آمریکا روز 19 شهریور با شاه گفت و گو کردند. شاه در گفت و گو با کارتر واقعه 17 شهریور را یک طرح شیطانی از سوی کسانی دانست که از برنامه ایجاد فضای باز سازی کشور بهره مند شده و از آزادی های اعطا شده علیه وی سوءاستفاده کردند. او خواستار ادامه حمایت های آمریکا شد.

 

 

 

کارتر نیز در پاسخ به در خواست های شاه او را از جهات گوناگون مطمئن ساخت و حمایت صریح خود را از اقدامات سرکوب گرانه شاه اعلام کرد. دو روز پس از حادثه 17 شهریور اردشیر زاهدی – سفیر ایران در آمریکا – با وارن کریستوفر – معاون وزارت امور خارجه آمریکا – در واشنگتن دیدار نمود. کریستوفر ضمن تاکید بر حمایت دولت آمریکا از ایران، خواستار رعایت اعتدال در اجرای حکومت نظامی شد. اما زاهدی اعلام کرد، کمونیست های سازمان یافته تظاهرات را ترتیب می دهند و دولت آمریکا همراه با نیروهای اپوزیسیون توطئه براندازی شاه را تدارک دیده است.

 

 

 

17شهریور 1357 جدایی میان ملت و حکومت شاهنشاهی را عمیق تر کرد

 

 

 

کریستوفر این اتهام را ناروا خواند و اظهار داشت تضعیف اعتماد به نفس شاه در این زمان مهم ترین عامل بروز و گسترش شورش هاست. به هر حال، حقیقت این است که تا وقوع حادثه 17 شهریور هیچ یک از سران کاخ سفید در ریاست جمهوری، وزارت خارجه و سازمان سیا، بحران ایران را جدی و نگران کننده نمی دانستند. از همین زمان گروهی از سران آمریکا به بررسی دقیق تر و بازنگری کارشناسانه در حوزه مسائل ایران ترغیب شدند که ماحصل این بررسی ها چیزی جز سردرگمی هر چه بیشتر آمریکا در امور ایران نبود.

 

 

نتیجه گیری:

بی تردید، قیام 17شهریور را می توان به عنوان یکی از نقاط عطف مبارزات ملت مسلمان ایران علیه رژیم پهلوی دانست. ابعاد عظیم کشتار و سرکوب مردم بی گناه در این روز باعث شد تا انقلابیون و رهبران آن ها در حرکت خود مصمم تر گردند و در این بین رهبری مدبرانه حضرت امام خمینی(ره) نقشی به سزا داشت. حمایت های سران به اصطلاح دموکرات آمریکا از رژیم پهلوی در سرکوب مبارزین نیز باعث گردید تا ادعاهای به اصطلاح حقوق بشری و دموکراتیک آن ها در بین مردم رنگ ببازد و ماهیت اصلی آنان برای مردم ایران هرچه بیشتر نمایان گردد. در مجموع باید گفت قیام خونین 17 شهریور عاملی موثر در تشدید مبارزات مردمی و تسریع در سقوط رژیم پهلوی به شمار می رود.

 

 

alibagherikahkesh.blog.ir

💥 *#خبر_فوری*

 

🔴 *هشتمین ثروتمند ایران امیرحسین ورناصری به دلیل ابتلا به کرونا درگذشت*

 

🔶 متآسفانه باخبر شدیم امیرحسین ورناصری بعلت ابتلا به ویروس منحوس کرونا دار فانی را وداع گفت «روحش شاد و قرین رحمت الهی باد.» 

 

🔶امیرحسین ورناصری هشتمین ثروتمند ایران بود که تمامی سرمایه های نقدی خود را در بانک های دیار خود سرمایه گذاری کرده بود و همچنین مرحوم تعداد زیادی از شهروندان اندیکا و مسجدسلیمان را نیز در نزد خود مشغول بکار کرده بود. 

 

🔶وی در عرصه سیاست نیز حرفی برای گفتن داشت و از گزینه های تعیین کننده سرنوشت سیاسی منطقه نیز بود بطوری که شرکت های بزرگ چینی به اعتبار این مرحوم احترام می گذاشتند. 

 

alibagherikahkesh.blog.ir

 

دریافت
حجم: 515 کیلوبایت
 

 

بحث دریافت و یا تولید واکسن کرونا داغ است و دولتمردان درصدد تامین آن برای جمعیت ایران برآمده اند در این میان رهبر معظم انقلاب در سخنانی تلویزیونی به مناسبت سالروز قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ مردم قم به این مسئله اشاره کردند.

 

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در بخشی از سخنان خود ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور را ممنوع اعلام کردند و گفتند: «آمریکایی‌ها اگر توانسته بودند واکسن تولید کنند این افتضاح کرونایی در کشورشان به‌وجود نمی‌آمد که در یک روز حدود ۴ هزار نفر تلفات داشته باشند. ضمن اینکه اساساً به آنها اعتمادی نیست و گاهی این واکسن‌ها را برای آزمایش روی ملت‌های دیگر است.»

 

ایشان افزودند: «البته با سابقه‌ای که فرانسوی‌ها در قضیه خون های آلوده دارند، به آنها هم خوش‌بین نیستم اما تهیه واکسن از کشورهای دیگر هیچ مشکلی ندارد.»

 

اما ماجرای خون های آلوده فرانسوی چه بود؟

 

پرونده خون‌های آلوده که نزدیک به 40 سال است از ورود آنها از فرانسه به ایران می‌گذرد یکی از جنجالی‌ترین رویدادهای سلامتی در کشور ما بود که سال‌ها این پرونده بدون رسیدگی باقی مانده و کسی پیگیر آن نبود، این خون‌ها در همان سال به بسیاری از مبتلایان به هموفیلی تزریق شد و موجب ابتلای بیماران هموفیلی به ویروس ایدز شد.

 

در سال‌های دهه هشتاد میلادی، انستیتو مریو فرانسه فاکتورهای انعقادی خون را برای استفاده بیماران هموفیلی علاوه بر خودِ کشورِ فرانسه، به 10 کشور از جمله آلمان، ایتالیا، آرژانتین، عربستان، عراق، ایران و یونان صادر کرد.

 

در جریان جنگ ایران و عراق و در خلال سال‌های ۶۲ و ۶۳، انستیتو «مریو» که اکنون در مالکیت شرکت سنوفی اَوِنتیس فرانسوی است فاکتور‌های انعادی آلوده به «اچ‌ آی وی» را برای استفاده بیماران هموفیلی صادر کرد. همین مسئله باعث شد تعدادی از بیماران هموفیلی و تالاسمی که از این فرآوردها به عنوان دارو استفاده کردند به این ویروس مبتلا شده و جان خود را از دست بدهند.

براساس گزارش‌ها آلوده بودن این فاکتور‌ها از سوی نماینده شرکت مریو در ایران در نامه‌ای به مقامات وزارت بهداشت فاش شد.

 

سپس به دنبال مشخص شدن این موضوع که منشا آلودگی فرآورده‌های خونی در پرونده هموفیلی‌ها خارجی بوده است سازمان انتقال خون ایران در سال ۱۳۸۷ از شرکت فرانسوی شکایت کرد و در ادامه وزارت بهداشت و دفتر حقوقی ریاست جمهوری وارد مسیر پرونده شدند. با اثبات قصور شرکت فرانسوی در تولید محصول سالم، سایر کشور‌ها‌ نسبت به دریافت غرامت از این شرکت اقدام کرده و توانستند خسارت خود را دریافت کنند. ایران تنها کشوری است که تاکنون موفق به دریافت خسارت خود از شرکت مریو نشده است.

 

در حقیقت مشکل از آنجا آغاز شد که در حدود دهه ی ۱۹۸۰، افراد بسیار زیادی با انتقال خون های آلوده به ویروس ایدز مبتلا و در سال های ۱۹۸۶ و۱۹۸۴ نیز شمار زیادی از افراد از طریق تزریق خون آلوده به ویروس هپاتیت C به این ویروس مبتلا شدند. در هر دو مورد اصلی ترین علت آلودگی، انتقال خون بود. انتقال خون یک عمل درمانی است که برای کامل کردن نقص یا نقصان ترکیبات خون بیمار صورت می گیرد، در هر سال در کشور فرانسه حدود ۵۰۰۰۰۰ نفر و در ایران حدود 2000 نفر خون دریافت می کردند.

 

یکی از رسانه های رسمی در گزارشی که آذر 96 منتشر شده با اشاره به دادگاه این پرونده عنوان می کند:

 

«یکی از دادگاه‌های رسیدگی به ماجرای فرآورده‌های خون‌های آلوده، اردیبهشت ٨٢، برگزار شد. در آن دادگاه بود که وکیل پرونده بیماران هموفیلی، از آلودگی فرآورده‌های خونی در دو نوبت، یکی در‌ سال ٦٣ و از سوی شرکت مریو و دیگری تولیدات پالایشگاه سازمان انتقال خون که مجهز به سیستم ویروس‌زدایی و تحت لیسانس هیچ شرکت معتبر بین‌المللی نبود، پرده برداشت. رسیدگی به پرونده خون‌های آلوده از خرداد ‌سال ٧٣ شروع شد و تاکنون هم ادامه دارد.

 

بر اساس آخرین خبرها از رئیس محاکم تهران، بیش از ٩٥٠ رأی در این پرونده صادر و منجر به پرداخت دیه شده است. دادگاه در‌ سال ٨٣، وزارت بهداشت و سازمان انتقال خون را در این پرونده محکوم کرد . مقصران این پرونده محکوم شدند. به قربانیان کم‌وبیش دیه‌هایی پرداخت شد اما حالا قربانیان مانده‌اند و بیماری‌های خطرناکی که زندگی‌شان را می‌خورد. آن‌ قدر اچ‌آی‌وی و هپاتیت و هموفیل، طول و عرض زندگی آنها را تحت‌تأثیر قرار داده که نه آن دیه چند ١٠‌میلیون تومانی و نه حتی مقصر اعلام‌ کردن فلان سازمان و فلان وزارتخانه، التیام‌آور دردهایشان نیست.»

 

اما چرا فرانسه خون آلوده صادر کرد؟

 

بر اساس برخی ادعاها در فرانسه به ازای اهدای خون، پولی پرداخت نمی‌شد، اما مشخص شد که برخی از معتادان به مواد مخدر در پاریس برای گرفتن ساندویچ و قهوه رایگان خون دادند. ناشناس بودن و سپس عدم شناخت صحیح از این ویروس و شیوه های جلوگیری صحیح از انتقال آن، عدم غربالگری صحیح، نبود شیوه‌های شناسایی و تشخیص پیشرفته آلودگی خون به ویروس و همچنین رقابت بین شرکت‌های تولیدکننده برای تولید سریعتر و بیشتر را از عوامل شکل گیری این رسوایی ذکر می کنند.

 

مطابق آمار تنها در کشور فرانسه ۱۲۵۰ بیمار هموفیلی در اثر تزریق خون آلوده به ویروس HIV به ایدز مبتلا شدند که از میان آنها ۴۰۰ نفر در اثر این بیماری جان باختند. در ایران نیز ۱۹۳ نفر به دلیل خون‌های آلوده به ایدز مبتلا شدند.

 

قربانیان این فرآوردهای خونی آلوده به ویروس ایدز، حدود 250 نفر از هم وطنان ایرانی بودند که اکثراً از بیماری هموفیلی رنج می بردند.

 

 

بنا بر این گزارش فرانسه هرگز از ایران به خاطر فروختن داروهای آلوده معذرت خواهی نکرد و حاضر به پرداخت غرامت نشد. متهم اصلی این پرونده لوران فابیوس، وزیر امور خارجه اسبق فرانسه است که در زمان آن رسوایی نخست وزیر فرانسه بود.

 

فابیوس متهم ردیف اول

 

ماجرا از آن جا آغاز شد که در دوران نخست‌وزیری فابیوس، فرانسه فراورده‌های خونی آلوده به کشورهای دیگر، از جمله ایران، می‌فروخت. بر اثر این جنایت هزاران نفر به ایدز و هپاتیت مبتلا شدند. 

 

در دوران نخست‌وزیری او خون‌های آلوده به ویروس‌های خطرناک در فرانسه توزیع شد وانستیتو مریو فرانسه فراورده فاکتورهای انعقاد خونی آلوده به ویروسHIV و هپاتیت را به برخی از کشورها مانند آلمان غربی، ایتالیا، آرژانتین، عربستان، عراق و ایران و ... صادر کرد. این فاکتور در کمک به انعقاد خون بیماران مبتلا به هموفیلی مصرف می‌شود و در نتیجه سبکسری انستیتوی فرانسوی تعدادی از بیماران هموفیلی کشورهای دریافت کننده به ویروسHIVو بیماری ایدز و هپاتیت مبتلا شدند.

 

هرچند بازه زمانی توزیع خون‌های آلوده در فرانسه و صدور آنها به کشورهای دیگر توسط دولت فابیوس 6 ماه بود؛ اما مشکلات آن برای مردم مصرف کننده سال‌ها ادامه داشته است. سازمان‌های فرانسوی مربوط به بیماران هموفیلی در آن زمان اعلام کردند در سایه سهل انگاری دولت فابیوس 8 هزار نفر در فرانسه به ویروس ایدز آلوده شده‌اند. درباره ویروس هپاتیت اوضاع بسیار وخیم‌تر بود. 400 هزار نفر فرانسوی نیز در اثر تزریق خون‌های آلوده به این ویروس مبتلا شده بودند.

 

4  هزار نفر از کسانی که خون‌های آلوده دریافت کرده بودند؛ بیماران هموفیلی بودند. وضعیت بیماران مبتلا به هموفیلی که باید درد و مشکلات دو بیماری خطرناک دیگر مانند ایدز یا هپاتیت را تحمل می‌کردند بسیار اسفناک‌تر از دیگران بود. از آنجا که کشورهای وارد کننده بیشتر به دنبال دریافت فراورده‌های خونی برای مصارف خاص بودند؛ این مشکل برای بیماران هموفیلی در این کشورها بسیار شدیدتر رخ داد و قربانیان فراوانی در پی داشت.

 

با این که استادان علوم پزشکی در مصاحبه‌های متعدد رادیویی و تلویزیونی از دیدگاه علمی و فنی دولت فابیوس را به دلیل این رسوایی بزرگ متهم به سهل‌انگاری و سرزنش می‌کردند اما فابیوس گفته‌های آنها را تهمت و افترا می‌نامید. در حالی که روزانه ده‌ها نفر از مبتلاشدگان به ایدز و هپاتیت در اثر تزریق خون‌های آلوده فرانسوی در خود این کشور و کشورهای مختلف جهان جان خود را از دست می‌دادند فابیوس خود را مشغول بحث و جدل با شرکت‌های بیمه کرده بود تا از زیر بار پرداخت غرامت به قربانیان شانه خالی کند! در واقع قربانیان بسیاری وجود داشتند که حتی قبل از این که ارتباط بیماری ایدز و هپاتیت آنها با خون‌های آلوده فرانسوی تایید شود جان خود را از دست داده بودند.

 

آمارهای غیررسمی بیماران هموفیلی قربانی فرآورده‌های خونی آلوده فرانسوی در ایران را 300نفر می‌دانند. براساس آمار رسمی وزارت بهداشت ایران تا سال نود و سه 125  تن از بیماران هموفیلی، هپاتیتی و کلیوی در اثر استفاده از فرآورده‌های خونی آلوده به ویروس ایدز جان خود را از دست داده‌اند. درواقع این سهل‌انگاری دولت فرانسه بود که موجب شد اولین بیمار ایدزی در ایران شناسایی و ثبت شود.

 

 

 

تا سال 93 حداقل1800 ایرانی شناخته شده‌اند که در اثر خون‌های فرانسوی به هپاتیت و ایدز مبتلا بودند. ایران در اوایل دهه 60 از واردکنندگان فراورده‌های خونی از انستیتو مریو فرانسه بود. در سال 1364 فرآورده‌های خونی آلوده این شرکت به بیماران هموفیلی ایرانی تزریق می‌شد.

 

 

alibagherikahkesh.blog.ir

روز ۸ شهریورماه ۱۳۶۰، مسعود کشمیری عامل نفوذی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با انفجار دفتر نخست‌وزیری، موجب شهادت شهیدان رجایی و باهنر شد. منافقین دو ماه قبل از این تاریخ نیز، مقر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده بودند.

 

کشمیری بعد از این عملیات تروریستی به سرعت از ایران خارج شد. مسعود خدابنده عضو اسبق سازمان مجاهدین خلق که از مهره‌های نزدیک به مسعود رجوی به شمار می‌آمد و مدتی نیز مسئولیت حفاظت از او را بر عهده داشت، مسئول مستقیم خروج کشمیری از ایران بود. خدابنده ضمن اینکه اطلاعات دقیقی از نحوه فرار کشمیری دارد، درباره سرنوشت عامل انفجار ۸ شهریور نیز داده‌های تازه‌ای ارائه می‌کند.

 

قابل تامل‌ترین بخش از صحبت‌های خدابنده درباره کشمیری آن است که او «تربیت‌شده‌ی» سازمان نبود؛ به عبارت دیگر، سازمان فقط افراد تربیت‌شده‌ی خود را به تشکیلات، نهادها و مراکز مدنظر نفوذ نمی‌داد، بلکه گاه از درون کادر آن تشکیلات، بر روی مهره مورد نظر خود کار می‌کرد تا در نهایت آن‌ها را جذب کرده تا به موقع از آنان بهره‌برداری نماید.

 

مسعود خدابنده بعد از ترورهای ۷ تیر و ۸ شهریور ۶۰ در اغلب جلسات علنی و غیرعلنی سازمان حضور داشت و شاهد بود چگونه مسعود رجوی به این عملیات‌ها افتخار می‌کرد. او درباره ترورهای دهه ۶۰ معتقد است: «هدف رجوی سرنگونی حکومت نبود؛ هدفش این بود که دستش پیش ولی‌نعمتانش پر باشد. رجوی در جلسات این دیدگاهش را بارها بصورت‌های مختلف مطرح کرده بود.»

 

آنچه در ادامه می‌خوانید، مشروح گفتگو با مسعود خدابنده، عضو سابق شورای ملی مقاومت، مسئول اسبق تیم حفاظت استقرار و تردد مسعود و مریم رجوی و فرمانده پیشین ارتش آزادیبخش است.

 

هشتم شهریورماه ۱۳۶۰، سازمان مجاهدین خلق با انفجار دفتر نخست‌وزیری، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر وقت را ترور کرد. عامل نفوذی سازمان در این عملیات «مسعود کشمیری» بود. او چطور توانست در نخست‌وزیری نفوذ کند؟

 

مسعود خدابنده: ابراهیم ذاکری که نام سازمانی او «کاک صالح» بود، در ایران مسئول مستقیم مسعود کشمیری و محمدرضا کلاهی بود و بعدها هم مسئول کمیته امنیت شورای ملی مقاومت شد. او از نزدیکان رجوی و حلقه به گوش او بود که بعدا در اثر سرطان مغز مرد.

 

کشمیری و کلاهی در جریان انقلاب راه به حزب جمهوری یا نخست‌وزیری باز کرده بودند. اینطور نبود که سازمان اینها را تربیت کرده و سپس به درون تشکیلات حزب یا نخست‌وزیری فرستاده باشد؛ بخشی از شگردهای رجوی (با استفاده از تخصص سرویس‌های غربی) نزدیک‌شدن به نفرات شناخته‌شده بود و الان هم هست؛ البته نه به عنوان «مجاهدین خلق»! شخصا فکر می‌کنم حتی افرادی مثل کلاهی و کشمیری را هم به همین طرق آلوده کردند.

 

مسعود رجوی به چه کسی می گفت «انگشت اضافی»؟/نحوه خروج عامل انفجار ۸ شهریور از ایران

 

شما مسئول انتقال کشمیری از ایران بودید. از نحوه انتقال او برایمان بگویید.

 

مسعود خدابنده: همزمان با ورود مسعود رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر به فرانسه، من از لندن به پاریس اعزام شدم و سپس همراه سعید شاهسوندی برای انتقال یک فرستنده رادیویی و سایر وسایل ارتباطی از مونیخ به بغداد و از آنجا به مرز کردستان ایران اعزام شدم.

 

مدتی از حضور در کردستان نگذشته بود که این مقر تبدیل به محل وصل نفرات داخل کشور به فرانسه شد. بسیاری از اعضا در آن سال‌ها به ویژه بعد از شکست سی خرداد ۶۰ از طریق مقر ما که آن زمان همجوارِ (و بلحاظ لوجستیک وابسته به) مقر حزب دموکرات بود به دفتر بغداد و از طریق اردن به فرانسه منتقل شدند (مسیر دوم هم که برای افراد سطح پایین‌تر استفاده می‌شد از شمال کردستان و ترکیه بود.) از جمله اینها مهدی ابریشمچی و جلال گنجه‌ای بودند که همه آنها را خودم از مرز تحویل گرفتم.

 

مسعود کشمیری و محمدرضا کلاهی هم در همین زمان و البته با فاصله زمانی کمی به مقر ما منتقل شدند. مشخص بود که هیچ‌کدام را بخاطر سابقه نمی‌توانستیم به اروپا بفرستیم و دستور، نگه داشتن و مراقبت از آنها بود. کلاهی (با نام سازمانی کریم رادیو) را که به لحاظ فنی در ایستگاه رادیو قابل استفاده بود در کردستان نگه داشتیم و مسعود کشمیری (با نام سازمانی باقر روابط) را که عربی بلد بود به دفتر بغداد فرستادیم.

 

کشمیری را چه کسانی تا مرز آوردند و به شما تحویل دادند؟

 

مسعود خدابنده: افراد را قاچاقچی‌ها می‌آوردند و یا خودشان با هماهنگی قبلی ماشین کرایه می‌کردند و به منطقه‌ای در مسیر بانه به سردشت می‌آمدند. قاچاقچی‌ها آنها را در جایی تعیین‌شده پیاده می‌کردند یا خودشان در مسیر پیاده می‌شدند و ما از کوه‌های ربط (منطقه آزادشده حزب دموکرات) می‌رفتیم و آنها را سوار می‌کردیم. کشمیری را به لحاظ اهمیت تا نزدیکی ربط آوردند و آنجا به ما تحویل دادند. (معمولا سه‌راهی بانه - سردشت - ربط را رد نمی‌کردند و افراد را در اطراف همان سه‌راهی پیاده می‌کردند.)

 

کشمیری درباره انفجار دفتر نخست‌وزیری با شما حرفی زد؟ مثلا درباره نحوه جاگذاری بمب و چگونگی فرارش و غیره؟

 

مسعود خدابنده: کشمیری با من هیچ‌وقت در این مورد صحبت نکرد. راستش من هم آن زمان اصلا نمی‌خواستم در این‌باره بدانم و اگر هم قصد داشت چیزی بگوید احتمالا مانع می‌شدم.

 

می‌دانید که بعد از انفجار دفتر نخست‌وزیری، همگان گمان می‌کردند مسعود کشمیری هم جزء کشته‌شده‌هاست و حتی برای او تابوت تهیه کردند. آیا این نقشه، یکی از پلن‌های طراحی‌شده از طرف سازمان بود؟

 

مسعود خدابنده: دقیق نمی‌دانم ولی می‌دانم که برادرش که در انگلستان بود با او مستمر ارتباط داشت و بعید می‌دانم که وی از زنده‌بودنش بی‌خبر بوده باشد. برادرش با مجاهدین خلق نبود ولی ارتباط مستمر با مسعود داشت و با هم بین ایران و انگلیس تجارت می‌کردند. (شاید هم تجارت برای پوشش بوده!) به هرحال این کار (کشته‌سازیِ کشمیری) می‌توانسته برنامه‌ریزی شده باشد؛ در هر صورت این مسئله حتما فرار وی از کشور را آسان‌تر کرد.

 

شما کشمیری را از نزدیک دیدید. او چه ویژگی‌هایی داشت؟

 

مسعود خدابنده: نه کلاهی و نه کشمیری سابقه جدی ارتباطی با سازمان نداشتند. کشمیری آدم اطلاعاتی یا حتی پیچیده‌ای هم نبود. کم‌حرف و مذهبی بود و به شعائر اهمیت زیادی می‌داد. رفتارش با خلق و خوی یک «مجاهد خلقی» به خصوص از نوع «انقلاب‌کرده‌اش» که با دو سوت حاضر است برادرش را به خاطر هیچ و صرفا به دستور مسئولش شکنجه کند، تفاوت می‌کرد. شاید همین ویژگی‌ها بود که وقتی اجساد را از حزب جمهوری خارج می‌کردند اصلا به ذهنشان هم نرسید که ممکن است او این کار را کرده باشد!

 

در نشست‌های انقلاب ایدئولوژیک که اصرار می‌کردند باید زنت را طلاق بدهی و در ذهنت قبول کنی که همه زنان عالم فقط به مسعود رجوی حلال هستند، کشمیری جوش می‌آورد. اوایل که آمده بود، یک نوع سردرگمی یا شاید پیشمانی در چهره‌اش نمایان بود. بعدها در بغداد کم‌کم عادت کرد اما به قول مسعود رجوی، «انگشت اضافی» بود؛ مزاحمی که نمی‌شد قطعش کرد! (البته شاید تابه حال مثل کلاهی قطع شده باشد!)

 

سرنوشت مسعود کشمیری چه شد؟ به نظر شما ممکن است او هنوز زنده باشد؟

 

مسعود خدابنده: او به قولی چند سال قبل در آلمان دیده شده بود که رانندگی تاکسی می‌کرده است. ولی این که سازمان، مسعود کشمیری را هم مثل محمدرضا کلاهی کشته باشد یا بخواهد بکشد اصلا بعید نیست. سازمان از زمان ورود به آلبانی به شدت به دنبال حذف افراد شناخته‌شده و پاک‌کردن سابقه‌اش بوده و مسعود کشمیری نیز یکی از این تهدیدات جدی محسوب می‌شد. رجوی نمی‌توانست این افراد را مثل بقیه نفرات در معرض دید قرار بدهد که عراق و امریکا از حضورشان مطلع شوند و با آنها صحبت کنند یا عکس و اثرانگشت و دی.ان.آ بگیرند.

 

چرا معتقدید که آنها برای سازمان «تهدید» محسوب می‌شدند؟

 

مسعود خدابنده: در بین کسانی که ترور کرده و زنده مانده‌اند، کشمیری و کلاهی فرق می‌کردند. چندان وابستگی و چسبندگی به سیستم رجوی نداشتند (برخلاف کسی مثل جواد قدیری که مستعد بود شکنجه و هر کار دیگری که رجوی دستور بدهد را انجام دهد و الان هم در کمپ زندگی می‌کند.) کلاهی در هلند ازدواج کرده بود و مفهوم این کار نه جدا شدن از سازمان که مقابله با ایدئولوژی رجوی و تخریب او بود. دقت کنید که هواداران سازمان در هلند می‌دانستند این فرد کلاهی است (خودِ او با برخی افراد صحبت کرده و گذشته خودش را لو داده بوده) فرضا رسیدنِ پای کلاهی یا کشمیری به اداره پلیس آلمان، مساوی با نقش بر آب شدنِ نقشه‌های رجوی و افشاشدن تمام اطلاعات ترورهای سازمان بود.

 

رجوی بخصوص بعد از سقوط صدام هر کاری می‌کند که رابطه‌اش با تاریخ تروریستی‌اش و به خصوص رابطه شخصی‌اش زنده نشود. خبر دارم که این تهدید وجود داشته که کلاهی (یا کشمیری) که با هواداران سازمان در هلند صحبت می‌کرد، به سرش بزند که به هزار و یک دلیل شروع به حرف زدن یا نوشتن یا اعترف‌کردن کند. رجوی برای رفع مشکلاتی بغایت کوچک‌تر از این حرف‌ها (مثلا فحش‌دادنِ کسی به او و مریم و قبول‌نکردن طلاق‌دادن زنش) برخی را به قتل رسانده است. در حالی که کلاهی و کشمیری تهدیدهایی بسا جدی‌تر بودند. اگر کشمیری زنده باشد، پیشنهادم به او این است که مطالبش را در ویدئویی ضبط کند و جای امنی نگه دارد تا در صورت مرگش سریعا منتشر شود. می‌تواند کپی آن را هم برای مریم رجوی در آلبانی بفرستد. البته من اگر به جای او بودم، در این سن و سال خودم را مستقیم تحویل ایران می‌دادم و وقت باقیمانده تا اعدامم را صرف روشنگری برای جوانان وطنم می‌کردم.

 

تحلیلتان از فعالیت‌های تروریستی مجاهدین خلق در دهه ۶۰ چیست؟

 

مسعود خدابنده: «زدن سرانگشتان رژیم» از طرح‌های مسعود رجوی بود. بعد از هفت تیر و هشت شهریور، از آنجا که دستگاه ترور سازمان از بین رفته بود، از این رو رجوی به دنبال تهییج «میلیشا» رفت و این بحث را پیش کشید که باید هر کسی را که لباس پاسداری یا ریش دارد و در کمیته هست هدف قرار داد. می‌گفت اگر هر هفته، هفت نفر را بزنیم عملا اوضاع به حدی شلوغ می‌شود که «رژیم سقوط می‌کند.» الان که به عقب برمی‌گردم و نگاه می‌کنم متوجه می‌شوم که هدف رجوی سرنگونی حکومت با کشتن چند سرباز و پاسدار و مغازه‌دار نبود؛ هدفش این بود که دستش پیش ولی‌نعمتانش پر باشد. رجوی در جلسات، این دیدگاهش را بارها به صورت‌های مختلف مطرح کرده بود. او همواره این جمله معروف هیتلر را تکرار می‌کرد که «کسی از فاتح سوال نخواهد کرد». می‌خواهم بگویم که اساسا تحلیل، استراتژی و تاکتیک رجوی هیچ وقت «مستقل» نبود و تمام این مدت پارامتر اولیه آن «نمایش برای آمرین» بود.

 

آیا رجوی در جلسات غیرعلنی یا علنی درباره ترور هشت شهریور چیزی گفت؟ چیزی به یاد دارید که او از این عملیات چگونه یاد می‌کرد؟

 

مسعود خدابنده: رجوی در اغلب نشست‌های کوچک‌تر (با سران) و نشست‌های بزرگ‌تر (عمومی) یکی از افتخاراتش این بود که ما هفت تیر و هشت شهریور را رقم زدیم و به قول خودش با این دو عملیات «رژیم را بی‌آینده کردیم.» بارها حتی از قرآن کد می‌آورد که «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ» (اشاره می‌کرد به نفراتش و گاهی اشاره می‌کرد به مریم) و بعد می‌گفت: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ. إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْابْتَر» البته الان مشخص است چه کسانی رشد کردند و چه کسانی ابتر و بی‌آینده شدند! رجوی مشخصا کشتار حزب جمهوری، ترور بهشتی، محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر را در کنار ترور افرادی مثل صدوقی و هاشمی‌نژاد و ... به این شکل تفسیر می‌کرد که ما «مغزهای متفکر رژیم را از بین بردیم» و حالا که رژیم «بی‌سر» شده، می‌توانیم به پیکره‌اش حمله ببریم و آن را از پای درآوریم. البته اینها فقط «حرف» بود؛ کما اینکه چند ماه بعد از این ترورها، رجوی مجبور شد به جای «زدنِ سرانگشت‌ها» و ترور سران نظام، درون سطل آشغال‌های خیابان بمب بگذارد و رهگذر و مغازه‌دار را ترور کند.

منبع:خبر آنلاین

alibagherikahkesh.blog.ir