سلام دوستان امروز میخوام یه داستان کوتاه تعریف کنم
یکی بود ،یک نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه جوان بوده که بدبخت هوش زیادی نداشت تا دیپلم هم به زور آمد و اونم تا آخرش نتونست
اما خدا یه توانایی بهش داد که خوب فوتبال بازی میکرد و به خاطر بازی خوبش بهش گفتن جادوگر و کلی کیف کرد ، گذشت و گذشت تا طرف شد بازنشسته دیگه بهش گفتن پیشکسوت و رفت سراغ مربی گری فوتبال و ...... اما همیشه حاشیه ها را دوست داشت .
گذشت و گذشت تا یه روز تو مملکت این جادوگر شلوغی هایی شد اینم چون حاشیه دوست داشت و عاشق ویزای مفتی و شهرت بود زد تو کار کپی کاری و جعل خبر ،جازدن اخبار برای یه سری مردم
کودک مظلوم پاکستانی را به جای کودک سیستان و بلوچستان کپی میکرد و نینداخت به مردم
انفجار تروریستی افغانستان را به جای کشتار مردم ایران کپی و مینداخت به مردم
عکس کلاس درس تو هندوستان به اسم کلاس درس تو ایران می انداخت به مردم ،.......
وقتی هم یه جوانمرد که تمام زندگیش ، ورزش حرفه ایی ،... رها کرده بود و رفته بود برای دفاع از مردم و دینش و تنها چیزی که نصیب اش شد یه صندلی چرخ دار بود به خاطر گفتن نظر خودش و مردم ، جادوگر به این جوانمرد بی احترامی کرد . نظری که خود جادوگر بارها همین نظر گفته بود
اما همین حرف یه جوانمرد گفت و جادوگر برای اینکه عاشق حاشیه بود سریع وارد شد.
این ماجرا هنوزم ادامه داره و جادوگر چند وقتی یه دروغ جدید تحویل مردم میده
اما این جادوگر اول رفت دو بی تا کارای اقامت و... جور کنه این جا هم چون حاشیه دوست داشت گفت فلان کارگردان معروف کشور آمده بود که من دستگیر کنه و بعد از درست شدن اقامتش با جارو پرواز کرد و رفت کشور شیاطین اما بازم کپی میکنه چون زندگی تو غربت خرج داره و نباید بی پول باشه وگرنه جادو هاش بی اثر میشن.