صحبت های مادر قاتل مونا حیدری درباره ماجرای سفر او به ترکیه و....
مادر قاتل مونا حیدری ، عروس ۱۷ ساله اهوازی که به دست همسرش سر بریده شد، در مصاحبه ای با خبرگزاری فارس به بیان جزئیاتی از این حادثه ی هولناک پرداخته است.
دوستان غزل ترکیه رفتنش را خبر دادند
مادر سجاد حیدری، پسرعموی مونا (غزل) حیدری که با همدستی برادر خود سر او را برید و فاتحانه در شهر چرخاند، اینگونه داستان را شروع میکند: «حدود چهار ماه قبل غزل از منزل خارج شد. مثل همیشه که به خانواده ی پدرش و یا دوستانش سر میزد. هیچ کس به رفت و آمدش نه حساس بود و نه شک میکرد اما آن روز به خانه بازنگشت. نگران که شدیم سراغش را از خانوادهاش گرفتیم. آنجا هم نرفته بود. از دوستان، آشنایان و هر کسی که احتمال میدادیم ممکن است غزل آنجا رفته باشد سراغ گرفتیم اما خبری از غزل نبود، تا اینکه بعد از یک هفته به دوستان خودش اطلاع داد که در ترکیه است.»
وی ادامه میدهد: «نمیدانم کِی و چطوری پای غزل به ترکیه رسیده است. تمام اطلاعاتی که از غزل دریافت میکردیم از طریق دوستانش است و هر بار که خبری میرسید پسرم میمرد و زنده میشد. خیلی تلاش کردیم کسی متوجه این قضیه نشود اما هر چه از نبودن غزل میگذشت اطرافیان بیشتر کنجکاو میشدند که عروس خانواده کجاست و چرا از او خبری نیست.»
مادر سجاد میگوید: «غزل در زمان آشنایی با یک مرد سوریهای باردار بود و چند روز قبل از اینکه خانه را ترک کند بچه سقط شد. وقتی من و مادرش گفتیم چرا و چطور این بچه سقط شد، جواب داد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.»
او در پاسخ به این سؤال که آیا غزل با شوهرش مشکلی داشت یا مثلاً به اجبار با هم ازدواج کرده بودند، میگوید: «اتفاقاً غزل و شوهرش خیلی همدیگر را دوست داشتند. نباید از حق بگذرم ارتباط غزل با ما هم خیلی خوب بود و با جاری اش مثل خواهر بودند و هیچ اجباری در ازدواجشان وجود نداشت. ما هم برایش کم نگذاشتیم. برای دو پسرم یک شب عروسی گرفتم. خانه ی ما هم بزرگ است؛ بالای خانه دو واحد ساختم یکی برای سجاد و دومی برای آن یکی پسرم.»
غزل با مرد غریبه عقد کرد
مادر سجاد درباره ی ماجرای ترکیه رفتن غزل میگوید: «طبق صحبتهایی که غزل برای دوستانش کرده و به ما منتقل میکنند، با شخصی از طریق اینستاگرام آشنا میشود که این شخص اهل سوریه است. این مرد به غزل ابراز علاقه ی زیادی میکند، این دختر را وابسته ی خود میکند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد. به محض اینکه غزل به ترکیه میرود این مرد غزل را به عقد خودش در میآورد و زندگی جدیدی را شروع میکنند.
غزل که همه جوره به این مرد سوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکسهای خود با آن مرد میکند. دوستانش که ما را در جریان تمام جزییات میگذاشتند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود مسلط شود، مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست غیرت و مردانگی وی را تحریک میکردند.»
غزل در کنار پدرش جواد (سمت راست) و عمویش امین معروف به ابوعطیه (سمت چپ) در ترکیه
طعنه اطرافیان پسرم را غیرتی کرد
وی ادامه میدهد: «در محله و خیابان کمترین بحثی که بین بچهها اتفاق میافتاد مستقیم و غیر مستقیم با طعنه، آبروریزی غزل را به رخ ما میکشیدند و بابت این مسأله بحث و دعوا کرده بودیم این در حالی است که همسایهها کاملاً از شرایطی که اتفاق افتاده اطلاع داشتند اما به جای دلداری احساسات پسرم را تحریک میکردند.»
خواهر سجاد صحبتهای مادر را قطع میکند و میگوید: «به نظرم ۱۷ سال سنی نیست که کسی بتواند درست تصمیم بگیرد. غزل گول خورد و تحت تاثیر صحبتهای مرد سوری قرار گرفت واگرنه چه کسی زندگی خودش را ول میکند و سراغ کسی دیگر میرود. تازه این مرد همه طلاهای غزل را برده بود.»
مادر سجاد در پاسخ به این سوال که غزل را با چه ترفندی به ایران برگرداندند، میگوید: «ما از طریق پلیس بین الملل اقدام کرده بودیم که فردی دختر ما را دزدیده و… . اما خودِ غزل هم ظاهراً پشیمان شده بود و این اواخر خودش به پدرش گفته بود “بیایید من را به ایران بیاورید”، که بعد از آن پدر غزل و شوهرم تا ترکیه دنبالش رفتند و روز جمعه ظهر اهواز رسیدند.
پسرم به مرد سوری (همسر جدید غزل) ویس تهدیدآمیز فرستاده بود و او در جواب عکسهای عروسی را میفرستد و برای اینکه سجاد را عصبی کند گفته بود خودم به غزل گفتم بچه را سقط کند.
پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چرا که از تهدیدهای سجاد میترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روز یکشنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند اما از آنجایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت به اتفاق برادرش جلوی ماشین را میگیرند و غزل را از آنها میگیرد که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.»
مادر سجاد در پاسخ به این سؤال که چرا پسرش بعد از آن اتفاق سر را در خیابان چرخانده بود، می گوید: «در هر محله و خیابانی که به سجاد انگ بیغیرت زده بودند سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه بگوید من آدم بیغیرتی نیستم.»
غزل یک پسر دارد
وقتی از مادر سجاد سؤال می شود که آیا غزل یک فرزند پسر دارد، پسربچه ای را با دست نشان می دهد و این موضوع را تأیید می کند اما عروس دیگرش یعنی همسر برادر سجاد که در این قتل با او همدست بود هم در آنجا حضور داشت، می گوید: «این پسر من است و من آن را بزرگ کردم».
او در ادامه میگوید: «من بچه دار نشدم، برای همین پسر غزل که به دنیا آمد همه جوره تر و خشکش کردم. غزل هم کاری به کارم نداشت و بیشتر اوقات پسرش پیشم بود. این چند ماهی هم که مادرش نبود اصلاً دلتنگی نکرد و من از آن نگهداری کردم